آرتين جونآرتين جون، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره
آشنايي مامان وباباآشنايي مامان وبابا، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

آرتين عشق مامان و باباش

اولين ولنتاين عشقمون

سلام به عشق كوچولوي مامان و بابا اولين ولنتاينت مبارك عزيزدلم امسال بهترين ولنتاين زندگيم بود چون دو تا عشق دركنارم بودن تو گل پسرم  و بابايي مهربون. واقعا خدارو شكر ميكنم كه شما دو تا رو به من هديه داده . واسه جشن سه نفرمون يه كيك درست كردم و با كمك بابايي تزيينش كرديم باسه تا قلب قرمز . موقع عكس گرفتن كلي از دست كاراي تو خنديديم چون سعي داشتي به هر راهي شده بزني روي كيك و وقتي ديدي دستت نميرسه با شاخه گل رز كوبيدي روي كيك الهي دورت بگردم اين روزا خيلي شيطون شدي . مي خواهي همه چيرو كشف كني و به همه چيز دست بزني . * كنار مبل ها مي ايستي و شروع مي كني به راه رفتن البته دستت رو ول نميكني ها ...
25 بهمن 1393

سفربه تهران و جشن تولد بابايي

گل پسرم سلام چون تعطيلي 22 بهمن روز چهارشنبه بود . من و بابايي روز قبلش رو هم مرخصي گرفتيم و عازم تهران شديم . اين اولين سفرت با صندلي مخصوص ماشينت بود و تو هم زياد از صندليت دل خوشي نداري چون نميتوني زياد تكون بخوري ولي بخاطر امنيتت مجبوري تحمل كني . خلاصه كه بيشتر وقتي خواب بودي توي صندلي بودي و وقتي بيدار تو بغل خودم . قربونت برم كه بازم هواي منو داشتي و اذيتم نكردي . وقتي رسيديم اول رفتيم خونه مژده جون (دختر عموي من ) و فردا شبش رفتيم خونه عمو جونم و شبم همونجا بوديم . روزا هم مي رفتيم خريد و واسه پسر خوشگلم هم يه پيرهن مردونه و يه شلوار جين h&m برات خريديم كه ايشالا واسه عيد بپوشي. خانواده عمو همه خيلي ازت خ...
23 بهمن 1393

دهمين ماهگرد و دومين مرواريد

ده ماهگي گل پسرم مبارك عزيزدل مامان اين ماه يه مريضي سخت گرفتي به نام روزاولا . 3روز تب داشتي و بعدشم كل بدنت دونه هاي قرمز ريخت بيرون . بميرم الهي كه كلي اذيت شدي و اشتهاتو هم از دست داده بودي و 300گرم وزن كم كردي دومين مرواريدت هم داره درمياد .مبارك باشه من و بابايي برات صندلي ماشين خريديم تا وقتي سوار ماشين هستي در امنيت كامل باشي . بماند كه شما زياد ازش خوشت نمياد. يه تاب هم برات خريديم كه دوستش داري و وقتي برات شعر تاب تاب عباسي رو ميخونم ، بعد از من ميگي : تا تا . كيك اين ماهت محصول تلاش مشترك من و بابايي هستش . براي اولين بار با خمير فوندانت كيك رو تزيين كرديم كه خيلي خوشگل شد و تصميم د...
18 بهمن 1393

نهمين ماهگرد و سومين سفر شيرازو شب يلدا

قشنگ ترينم 9 ماهگيت مبارك اين ماه خيلي پرماجرا بود . اول اينكه به خونه جديد اسباب كشي كرديم و تو گل پسر بازم كلي با ما همكاري كردي و با روروءك از اين اتاق به اون اتاق دنبال ماماني بودي و كارتن ها رو جا به جا ميكردي . يه اتفاق بد باعث شد كه دوباره بريم شيراز . دختر عموي بابايي فوت كرد و ما برا مراسمش همراه عمه معصومه و عمه فاطمه و عمو محسن رفتيم شيراز . براي كيك اين ماهت چيزكيك درست كردم كه خيلي خوشگل شد . عزيز دل مامان جديدا دوست داري خودت غذاتو بخوري و كلي ريخت و پاش ميكني . عاشق مستقل بودنتم عزيزم. اولين شب يلدات هم مبارك توي خونه جديد وقتي هنوز وسايل نرسيده بودن كلي روروئك سواري...
17 بهمن 1393

سفر 2روزه چادگان و جشن تولد ماماني

آرتين گلم سلام 14آذر به دعوت عمو حسن رفتيم چادگان . علت دعوت هم شيريني تولد دوقلوهاي عموت يعني آرتا و آرشا بود . عمه ها و عمو محسنت هم بودن . هوا عالي بود و حسابي هم خوش گذشت . شبش هم بابايي با يه سورپرايز عالي واسه من جشن تولد گرفت و اين سفر رو خاطره انگيز تر كرد. خيلي خوشحالم كه توي تولد امسالم تو پسر گلم هم به جمعمون اضافه شدي . خداي مهربونم متشكرم .   همسر عزيزم بهترين هديه خدا در طول زندگيم تو هستي كه با وجود نازنينت هميشه بهترين خاطره ها رو برام ساختي . عاشقانه دوستت دارم ...
16 بهمن 1393

هشتمين ماهگرد و دومين سفر به شيراز

گل پسر قشنگم سلام هشت ماهگيت مبارك قندعسلم  دوباره رفتيم شيراز البته اينبار بدون بابايي  . دليلش هم اين بود كه واسه تاسوعا و عاشورا مامان جوني و باباجوني ميخواستن برن شيراز و به خاله مژگانت سر بزنن و از اونجايي كه بابايي عسلويه سركار بود قرار شد ماهم با مامان جونينا بريم كه تنها نمونيم . از خوشحالي خاله مژگان و سارا جونم بابت اين سفرمون هرچي بگم كم گفتم . سارا هم كلي باهات بازي كرد و هم تمرينت ميداد كه با سرعت بيشتري سينه خيز بري و تو هم نا اميدش نميكردي. سفر خيلي خوبي بود. كيك اين ماهم خودم پختم و تزيين كردم و برديم خونه مامان جوني و جشن اين ماهتو دركنار اونا و دايي مجتبي اينا و دايي مجيد اينا گرفتيم...
15 بهمن 1393

هفتمين ماهگرد و اولين سفر به شيراز

عزيز دل مامان سلام اين ماه برات يه جشن دندوني كوچولو گرفتيم و كيك از بيرون گرفتيم يه ژله تزريقي هم خودم درست كردم . تو هم از قسمت كادو هاي جشنت خيلي استقبال كردي بعدا توي عكسا متوجه منظورم ميشي اولين سفرت به شيراز با بازديد از پاسارگاد و سلام به كورش بزرگ همراه شد . يه روز خيلي خوب بود و تو حسابي سرحال بودي و كلي خنديدي . وقتي هم كه رسيديم خونه خاله مژگان با تشويق هاي سارا جون سينه خيز رفتنت رو توسعه دادي و حدود نيم متري ميري . الهي دورت بگردم عسلم كه ديگه موقع سينه خيز رفتن غر نميزني   روز آخري كه شيراز بوديم براي اولين بار مريض شدي سرما خوردي . شب تب كردي و گريه و ناله من و بابايي  كلي غصه خورديم ولي خدا...
14 بهمن 1393

ششمين ماهگرد

گل پسرم شش ماهگيت شروع تلاشهاي تو براي سينه خيز رفتن بود . قربونت برم كه وقتي يه كوچولو سينه خيز ميري زود خسته ميشي و شروع ميكني به غرغر كردن و اگر دنبال وسيله اي باشي براي رسيدن بهش بقيه مسيرو با غلطيدن طي ميكني. توي 6ماهگي قدت 70cm و وزنت 8900 گرم بود . يه روز برديمت آتليه و چندتا عكس گرفتيم و تو عزيزدل با اينكه خوابت ميومد با خانم عكاس خوب همكاري كردي. خوب ديگه بريم سراغ عكساي خوشگلت.اول 3تا عكس آتليه اينم كيك 6ماهگي آرتين جيگرم كه بازم خودم درستش كردم عسل مامان بعد از حمام فداي لب خندونت بشم عاششششش...
13 بهمن 1393

اولين روز كار مامان

سلام عسل مامان امروز ماماني بعد از حدود يكسال رفت سركار . صبح كه داشتم ميومدم سركار خيلي ناراحت بودم كه تو قندعسل رو تنها ميزارم . ولي خيالم راحت بود كه با مامان جوني حسابي بهت خوش ميگذره . خداروشكر وقتي زنگ زدم خونه مامان جوني گفت كه اصلا گريه نكردي . الهي قربونت برم كه توي خونه دنبالم ميگشتي دوهفته است كه روزها بهت شيرخشك ميدم تا عادت كني وقتي نيستم اونو بخوري . اوايل كه اصلا نميخوردي و دهنتو سفت مي بستي و اگرم يه كوچولو شير ميخوردي بعدش زبونتو بادست پاك ميكردي ولي بعدش مامان جوني كشف كرد كه شيرخشك رو با كيك دوست داري فداي اين سليقه ات بشم آرتين گلم الان 10 ماه و 7 روز داري . قدت 80cm و وزنت 10/5كيلو ...
12 بهمن 1393
1